This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸دقیق‌تر آن است که نظام اجتماعی در دورۀ ساسانی شامل چهار کاست بود؛ روحانیان، سپاهیان، کارگزارانِ حکومت و عامّۀ مردم. ملت در آخرین رده بودند و امکان حضور در طبقات بالاتر نداشتند.
🔸امروز نیز گرفتاری ایرانیان همان است. این سخن تازه‌ای نیست الا اینکه توجه به آن از سوی طبقات اول و دوم و سوم قدری جای درنگ دارد. در این فیلم از هر سه طبقه حاضرند.
🔸هرچند ضرغامی تاریخ می‌گوید و اژه‌ای مزاح می‌کند اما گفتگو به نحوی است که همه درمی‌یابند نه سخن ضرغامی یکسره به گذشته راجع است و نه حرف اژه‌ای تماماً مزاح، که اگر غیر از این بود وزیر این قدر تاکید نمی‌کرد که فلانی گفته و قاضی القضات هم به درستی این موضوع را دستمایۀ شوخی قرار نمی‌داد.
🔸در وخامت اوضاع همین بس که جناب سرتیپ چنین موضوعی را در حضور کارگزاران با حجّت الاسلام مطرح می‌کند و او نیز با لحنی طیبت‌آمیز می‌گوید: از ترس می‌گه اینا رو مطهری گفته.
باری، این سخنان را می‌توان به وقوف طبقات سه‌گانۀ حاکمیت از شرایط حمل کرد و نوشت: اقرار العقلاء علی انفسهم جائز.
به کسانی که از هشداردهندگان، مطالبۀ اماره دارند یادآور می‌شوم قاعدۀ اقرار در نزد اهل فقه سیّد البینات خوانده می‌شود.
🔸نقد یک دو بیت از مقام معظم رهبری

امروز معاون تبلیغات سپاه گزارش کرده است: "۱۶۰۰ شاعر در سپاه شناسایی شدند که با حافظ و سعدی و مولانا خیلی فاصله‌ای ندارند."

قطعاً خواهید گفت پاسخ به چنین اباطیلی خود دالّ بر حماقت است. من نیز سال‌ها اینگونه می‌پنداشتم ولی مدّتی است ایضاحِ بطلانِ چنین مدّعیاتی را نه مستحب که واجب شرعی و عقلی می‌دانم. بنا بر این برای روشن شدن ذهن این شخص و همفکرانش نه شعر آن ۱۶۰۰ نفر که شعری را از ولی امر و فرمانده‌ سپاهیان بررسی می‌کنم و فاصله‌اش را با شعر حافظ و سعدی و امثالهم می‌سنجم. چون که صد آمد نود هم پیش ماست.

در همین هفته‌های اخیر غزلی از مقام معظم رهبری در رسانه‌ها منتشر شد. البته اعلام شد غزل، مربوط به سال‌های گذشته است. درست گفته‌اند. چون نسخۀ قدیمش در اینترنت هست مربوط به ده دوازده سال پیش. اما گوینده بسیار در اصلاح آن کوشیده و ابیاتی از آن کسر و ابیاتی بدان افزوده است. مثلا ابیات نخستین آن پیشتر چنین بود:

از سر جان بهر پیوند کسان برخاستم
چون الف در وصل دلها از میان برخاستم

واژگون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود
از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم


و در تحریر اخیرش چنین:

از سر ره تا غبار افشاند جان برخاستم
چون الف در وصل جانان از میان برخاستم

غرق خون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود
از کنار خوان قسمت شادمان برخاستم


انصاف این است که به تحریر اخیر بپردازیم. گرچه برای دریافتن مقصود گوینده هر دو تحریر یاری‌رسان است. مثلا از تحریر نخست روشن می‌شود که قصد قائل از "غبارافشاندن جان" در تحریر اخیر مردن است که در نوع خود بدیع است. چه این "جان‌افشاندن" است که کنایه از مرگ است نه "غبارافشاندنِ جان". از این حیث تحریر نخست ترجیح دارد.

در مصراع دوم قرار است جان به جانان برسد و شخص یعنی جسمانیتش از میان برخیزد. مضمونی با محوریت "الف در میان جان" در ادب فارسی آنقدر تکرار شده که بی‌درنگ نگارنده را به دنبال رخ‌داد شکلی آن کشاند:

چون الف زیبد میان جان شیرین جای تو (ابن یمین)

آن قدّ چون الف بنگر در میان جان (خواجو)

ترا میانۀ جان جای کرده‌ام چو الف (ناصر بخارایی)
و...
اما مصراع مورد بحث از این سنت ادبی پیروی نمی‌کند. چه اولا جان نیست و جانان است و دو الف دارد. ثانیاً نه در میان آن قرار گرفته که از میان برخاسته؛ یعنی نیست و نابود شده است. و در این صورت معنای محصّلی ندارد. بنا بر این تنها راه ممکن برای حل مسأله این است که کلید معما را در ادبیات عرب بجوییم و الف یا همزۀ وصل را مقصود گوینده فرض کنیم که گویا چنین است. فقط مشکل اینجاست که الف وصل گاه خوانده نمی‌شود اما همواره نوشته می‌شود. در ادب فارسی با توجه به چنین نقشی از آن برای مضمون‌سازی بهره گرفته شده است. فی المثل خاقانی در منشآت خود الف وصل را گم‌نام می‌خواند (ص ۱۹۴). در نظم هم می‌گوید:

بدان که چون الف وصل باشم از خواری
که نام نبود و بینند خلق دیدارم


دیگران هم مثل عطار و اوحدی از الف وصل گفته‌اند اما هیچ کس تا کنون ناظر به آن از فنای تام عاشق که لازمۀ وصال معشوق است سخن نرانده‌ است. لذا این تعبیر شاید در تحریر نخست که سخن از پیوند کسان و دل‌هایشان بوده انسب است.
در ادامه می‌خوانیم:

غرق خون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود

در تحریر نخست آمده واژگون هرچند... بعد به درستی لابد اندیشیده‌اند که اولا همۀ لاله‌ها که واژگون نیستند. ثانیاً در جام واژگون روزیی نمی‌تواند بود. پس نوشتند غرقِ خون. با این‌همه مصراع رو به صواب نرفت.
شاید با خواندن مصراع مذکور این مصراع حافظ در ذهنتان تداعی شود:

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

اما تفاوت بسیار است. ایشان می‌گویند:

غرق خون هرچند جام روزی‌ام چون لاله بود

وقتی جام، غرق خون باشد یعنی خون بر آن محیط است و این متفاوت است با مقصود شاعر که احتمالا می‌خواسته بگوید:

گرچه جام روزی‌ام لبریزِ خون چون لاله بود

مثل تفاوت لیوانی پرآب با لیوانی که در سطلی از آب غرق است. در واقع در آب بودن و پرآب بودن کلّی توفیر دارد.

مصراع چهارم اما یادآور مصراع همشهری گوینده طغرا مشهدی است:

در کنار خوان قسمت نیستم بی‌رزق و روزی

هر دو تحریر این غزل در اینترنت قابل دسترسی است. چون در اینجا مجال نیست اگر برادران سپاه مایل باشند پای تخته حاضرم فاصلۀ این قبیل اشعار را با شعر حافظ و سعدی و مولوی برایشان با رسم شکل و حتی ذکر عدد و کیلومتر مشخص کنم. چرا که از این عمل یک فایدۀ دینی مسلّم حاصل می‌شود. توهّم این که شاعران سپاهی با حافظ و سعدی برابرند عقوبت اخروی ندارد اما این که در تلویزیون بام تا شام مدح و تملّق یک تن گفته شود و امثال مصباح برای حضرتش مقام عصمت بتراشند و جمعی برنامۀ "از علی تا علی" بسازند والله این اعمال و گفتار شرک است و دین‌ و شرفتان را در صورتی که واجد آن باشید بر باد می‌دهد.

https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
برای آن صد و ده تن که عکس روزنه را
مصمّم‌اند به دیوار محبس آویزند


به کشوری که دکل برملا ربوده شود
صدای معترضش زان طرف شنوده شود
به فقر و ظلم و ریا دم به دم فزوده شود
هر آزموده، دوصدباره آزموده شود
بتی به جای خدا روز و شب ستوده شود
ز هر کتیبه به جز نام وی زدوده شود
کدام فایده از جهدتان شود حاصل؟
کدام روزنه از سعی‌تان گشوده شود؟

#روزنه_گشایی
#انتخابات

https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
🔸در معرفی کانال "نیما و میراث او"

بسیاری از شما با صدای ساعد باقری از طریق رادیو، و با سیمایش از قاب تلویزیون آشنایید. اگرچه او چند سالی است که دیگر با صدا و سیما همکاری ندارد و آنچه در ایامی همچون ماه رمضان با اجرای ایشان پخش می‌کنند آرشیوی است که به عنوان برنامۀ تولیدی جدید به مخاطب قالب می‌شود.

باری، همۀ کسانی که این استاد عزیز و شاعر گرانقدر و دوست کم‌نظیر را از نزدیک می‌شناسند بدین مصراع معترف‌ و مترنم‌اند که "به دیدن فزون آمد از آگهی".

استاد ساعد باقری اخیراً کار روایت و تحلیل شعر نیما یوشیج را آغاز کرده که بسیار مفید است؛ هم برای موافقان و هم برای مخالفان نیما. واقعیت این است که از یک طرف نمی‌توان حرکتی را که علی رغم طوفان مخالفت‌ها تا امروز دوام آورده نادیده گرفت. از طرف دیگر هر امری محاسن و مقابحی دارد. کتابی از ثعالبی می‌شناسیم به نام تحسین و تقبیح. این کتاب در نوع خود بی‌همتاست. چرا که مؤلف همۀ امور را از هر دو منظر حسن و قبح سنجیده و جالب این که هیچ موضوعی را نیافته که از جهتی قابل ستایش و از جهتی قابل نفی و ذم نباشد.
دوستان می‌دانند که نگارنده در شمار هواخواهان شعر نیمایی نیست. اما جانبداری دیگر است و فهم و درک، دیگر. شناخت درست و آینه‌وار هر جریانی برای موافقت یا مخالفت با آن ضروری است. به قول بیدل:
 
صافی دل چیست از تمیز گذشتن
آینه با خوب و زشت کار ندارد

 
الغرض پادکست‌های اشعار نیما با اجرا و تحلیل استادانۀ ساعد باقری در خانۀ شاعران ایران تهیه‌ شده است. ساعد باقری سخن را از نخستین تجربه‌های نیما آغاز کرده و به مرور فراز و فرودهای او را در نگرش و نگارش دنبال می‌کند. به نظرم این فرصت را برای شناخت نیما و جریانی که از پی او پدید آمد باید مغتنم شمرد. پیشنهاد می‌کنم علاقه‌مندانِ به موضوع، بدون پیش‌داوری با کانال نیما و میراث او همراه شوند. باور بنده آن است که در پایان این کار عدّه‌ای از مخالفان سرسخت نیما و شعر نیمایی با صورت و معنی اشعار او آشتی خواهند کرد.
 
 https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پادکست #نیما_و_میراث_او
گزیده‌ای از خانوادهٔ سرباز
شعری از #نیما_یوشیج
با روایت و تحلیل #ساعد_باقری

@nimavamiras
🔸اخوانیه

پیشتر هم از اخوانیات چیزهایی در همین کانال منتشر کردم. اما این بار به مناسبت ذکر نام شریف استاد ساعد باقری قصیده‌ای را تقدیم می‌کنم که حدوداً شش سال پیش در گروه تلگرامی ایوان به پیشنهاد دکتر علی شاپوران آغازیدم. به گمانم بیش از بیست بیت آن فی البداهه در حضور دوستان در گروه نوشته شد و بعد کار به طرح و استقبال کشید و فردا یا پس‌فردای آن روز تکمیلش کردم. این اواخر هم یک دو بیت بر آن افزودم. به یاد دارم که هفت-هشت تن از دوستان نیز در آن ایام در همین زمین قصاید پخته‌ای ساختند. در هر حال فضای این شعر کاملا صمیمی، غیر رسمی و گاه آمیخته با طنز و مطایبه است و مطالبی که در آن بیان شده با یادداشت‌های عمومی نگارنده کمی متفاوت است چرا که مخاطبان آن محدود و معدود بوده‌اند.
 
چیست بهشت، آب خوش، هوای مساعد
بر لب ایوان و در معیّت ساعد

 
سیّد و اکبر، سهیل و طیّه و میلاد
محسن و مهدی، نوید و احمد و حامد
 
هی بنگاری بدون زحمت سانسور
هی بنویسی بدون مزد و عواید
 
هی بخوری دم به دم مفرِّح مایع
هی بکشی صبح و شب مکیِّف جامد
 
هی کنم از تو من اقتباس لطایف
هی کنی از من تو اتّخاذ فواید
 
آن یکی آرد دلیل، قول بَرَندق
وین یکی آرد سند ز شرح فرائد
 
سازد آن یک به نثر بیهقی اِسناد
آرد این یک ز شعر عنتره شاهد
 
فارغ از آسیب مغز و مقعدِ ملّت
بی خبر از علّتِ مثانۀ قائد
 
نز غضب تو رود عِنان من از کف
نز هنر من شود متاع تو کاسد
 
حصر نخواهد کسی مخالف خود را
حبس نسازد کسی رقیب و معاند
 
جمله شریفند و باصفا و قلندر
هستند البته چند عابد و زاهد
 
لیک بحمد الله از میان عزیزان
نیست کسی بدسرشت و ساعی و حاسد
 
گرچه حسد در طبیعت است مخمّر
شکر، نباشند بی‌گمان متکاید
 
گاه وگر کس کند به عربده آهنگ
پاسخ او را دهم به شوخی و با جد
 
با دو سه استیکر تبسّم و بوسه
تا که شود لاجرم طرف متقاعد
 
چینمش آنقدر گل که بازنچیده‌ست
هیچ عروسی به وقت خطبۀ عاقد
 
فحش نگویم مگر به حاکمِ جائر
کینه نجویم مگر ز عالِمِ فاسد
 
آی حریفا! مبین به سهو کلامم
هم تو رفیقا! مباش موذی عامد
 
جرح مکن با منِ جوانِ به ظاهر
منهدمم از درون چو جامۀ هامد
 
جایگهم زیرِ زیرِ زیرِ قمر شد
من که ورای قمر بُدم چو عُطارِد
 
خسته‌ام از زحمتِ عمومِ اقارب
زخمی‌ام از تهمتِ خصوصِ اباعد
 
خنده به لب دارم از برای عزیزان
نیست چو من کس ولی شکسته و کامد
 
کو مددی از پی وقوع حوادث
کو فرجی از پس هجوم شداید
 
با همه یأس این ندا ز جان به تن آید
کِم به حیات دو روزه‌اند مجامد:
 
"بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر"
هست کنون گر شکر به کام امارد
 
مرگ عزیز است و با من است موافق
مرگ قریب است و با تن است معاقد
 
هرچه بدین هستی است باطل و زیبل
هرچه بجز مستی است بیخود و زائد
 
محضر استاد جمله مضحک و ابتر
منبر ملّا تمام مهمل و بارد
 
زیست نباید دمی به گور مدارس
ریست نشاید کمی به سور مساجد
 
مسجد گفتم، ببخش حضرت مسلم
هیکل و دیر و کلیسیا و معابد
 
تیز دهم بر دکانِ کلّ طرائق
قی کنم اندر بساطِ جمله مقاصد
 
کاهن و ترسا و شیخ و مفتی و موبَد
تاجرکانِ فروشگاهِ عقاید
 
مورد لعن مدام مرسل مثنی
موجب وهن مقام احمد واحد
 
بگذرم از این حدیث پرحَدَث ایرا
بوی بد اندر فضا شود متصاعد
 
چامه سرودم به حکم و حرمت یاران
متّصفانِ به گونه گونه محامد
 
زمرۀ ارباب فضل و دانش و بینش
جمله سرایندگانِ مفلقِ فارد
 
بنده هم البته آگهم ز ظرایف
بنده هم البته واقفم به قواعد
 
قافیه خوش نیست جز به صورتِ اعنات
خاصه در انشاء این قبیل قصاید
 
نیز نکردم به ذال معجمه تخلیط
تا نشوم شرمسار حضرت ساعد
 
افکنم این تحفه را به پای جَنابش
باد مگر بسپرد به دست جراید

 
 https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
این چند عکس هم بماند به یادگار
۱. با استاد ساعد باقری در بوشهر.
۲. به اتفاق شاعر و نقاش نازنین و چیره‌دست بیوک ملکی (ایضاً در بوشهر).
۳. کشمکش بنده با استاد در بالارفتن از پلّه‌های تالار برای اهدای جایزۀ ادبی قیصر که به پیروزی ایشان و مقدّم‌داشتن بنده انجامید (البته به قیمت ابتلای ایشان به کمردرد). این عکس خود گویای فروتنی حضرتش با هر کس در هر رتبه‌ای است.
۴. همچنین به اتفاق شاعر و نویسندۀ فاضل و ارجمند محمّدرضا محمّدی نیکو در مراسم اهدای جایزۀ ادبی قیصر امین‌پور.

https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
🔸به بهانۀ زادروز پهلوی اوّل

🔸از جمله سفارش‌های سعدی علیه الرّحمه در رسالۀ نصیحة الملوک خطاب به حاکم این است که آثار خیر پادشاهان قدیم را محو نگرداند. اهمیت این جمله را خصوصاً کسانی درک می‌کنند که فی المثل از جنایات فجیع ظلّ السلطان در اصفهان آگاهی دارند؛ بیمار مستبدّ سفّاکی که بسیاری از ابنیۀ بی‌نظیر عهد صفوی را معدوم ساخت.

🔸به بهانۀ زادروز رضاشاه نقل خاطره‌ای می‌کنم که با این جمله به گونه‌ای معکوس مرتبط است؛ یعنی حاکی از محو برخی آثار شرّ پادشاهان گذشته است. برخلاف امروز که شرّ پادشاهان تاریخ ایران را مکرّر بیان می‌کنند و خیرشان را به کلّی منکر می‌شوند. به طوری که مدام ادعا می‌شود تنها در دورۀ ماست که حاکمان مصدر خیر و عدل و آسایش برای خلق‌اند و در گذشته از قرن‌ها پیش از اسلام تا انقلاب ۵۷ جز ظلم و جور و غارت و جنایت، مردم نصیبی از حاکمیت نداشتند. بنیانگذار انقلاب بارها انوشیروان عادل را ظالم خواند و گفت احادیثی که در آن از قول پیامبر، انوشیروان، پادشاهی عادل لقب یافته نامعتبر است. امروزه روز هم که خود آگاهید رسانه‌های رسمی با تاریخ چه می‌کنند. خصوصاً با پهلوی که به روایت رسانۀ ملی سرتاسر جنایت و خیانت بوده است. تنها در سال‌های اخیر کسانی استثنائاً به تطهیر عهد قاجار علاقۀ وافری پیدا کرده‌اند که بی‌شک علت اصلی آن از طرفی کین‌کشی از پهلوی و از سویی تخطئۀ مشروطه‌خواهی است. بر این‌ها علاوه کنید بکّایی فلان شاه و مقتل‌نویسی بهمان شاهزاده را که مستمسک خوبی است برای ثناگویی امرای قاجار با رنگ و لعاب دینی.

🔸بنای دفاع از کارنامۀ پهلوی اول ندارم. نه خطاهای کسی را می‌توان با در نظر گرفتن خدماتش نادیده گرفت و نه رواست خدمات کسی را به واسطۀ خطاهایش منکر شویم. تنها به مناسبتی تقویمی نقل خاطره‌ای می‌کنم که شاید کمتر گفته و شنیده شده و اگر باور نداشتم که مخاطب از سلطنت‌خواهی با هر طعم و بویی (تاج یا دستار) عبور کرده‌ است از ذکر آن صرف نظر می‌کردم و از فواید آن چشم می‌پوشیدم؛ از جملۀ این فواید آن است که تفاوت رفتار حاکمیتی را که گویا دشمن دارد با حاکمیتی که اساساً احتیاج به دشمن دارد برای ما روشن می‌کند. نظامی که البته دشمنی آن با قدرت‌ها و دشمنی قدرت‌ها با آن واقعیتی است اما آنچه موجب تعجب و افسوس است نیازمندی این سیستم به وجود خصم کینه‌توز است. چرا که در صورت فقدان چنین دشمنی نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد و بالتبع باید پاسخگوی ملت و مطالبات به‌حقش باشد که اقلّ آن آبادانی و رفاه است که بیرون از عهدۀ مدّعی است.

🔸الغرض ماجرا چنین است که در اوایل دهۀ پنجاه مجلۀ خاطرات وحید شروع به درج مطالبی در خصوص بعضی رجال قاجاری و فضایح ایشان کرد. مهندس محسن فروغی طی نامه‌ای به مدیر مجله دکتر وحیدنیا خاطره‌ای را از قول سپهبد یزدان‌پناه یادآور شد. سردبیر مجله ضمن درج این خاطره می‌نویسد از نوشتۀ جناب فروغی و نقل این خاطره ما هم درسی و نتیجه‌ای می‌گیریم که مِن‌بعد نوشته‌های تند نسبت به رجال گذشته درج نکنیم تا موجبات سرافکندگی نسل جوان را در برابر دیگران فراهم نیاوریم. ش ۱۷ ص ۲۹.

🔸و اما خاطره:

در اوایل سلطنت روزی اعلیحضرت رضاشاه کبیر جناب سپهبد یزدان‌پناه را برای کاری فوری احضار فرمودند. پس از ورود ایشان کسی جرأت خبر دادن نداشت چون شاهنشاه فوق العاده عصبانی بودند. جناب یزدان‌پناه آهسته به محل نزدیک شده ملاحظه فرمودند که شخصی با چکش وسط باغ ایستاده و صندوقی در پیش دارد و به دستور رضاشاه شیشه‌هایی را بیرون آورده می‌شکند. معلوم شد یک نفر این شیشه‌های عکس را که از زمان سلطنت قاجار مانده بود در انبارهای قصر گلستان پیدا کرده و از نظر خوش‌آمد چاپ آن‌ها را در مجلات و کتاب‌ها پیشنهاد کرده بوده است (این عکس‌ها بعضی سلاطین قاجار را در حالت‌هایی با اشخاص دیگر نشان می‌داده است) رضاشاه با غضب و صدای بلند می‌فرمودند اگر این‌ها چاپ شده به دست خارجی‌ها بیفتد نخواهند گفت این ملت چه گوساله‌هایی بودند که قریب دو قرن تحمل حکومت این‌ها را کردند؟
..
با عرض ارادت محسن فروغی

🔸گفتنی است مقبرۀ همین رضاشاه که نویسندۀ خاطرۀ مذکور معمار آن بوده بعد از انقلاب به دست خلخالی و اصحابش تخریب شد. نگارنده نه احداث چنین بناهایی را -برای شاه فقید باشد یا دیگری- در عداد ضرورت‌های ملّی و میهنی می‌شمارد و نه آن را به قول سعدی از آثار خیر پادشاهان (واجد منفعتی عمومی) تلقی می‌کند. لذا در خصوص تخریبش آن هم در فضای اول انقلاب اعجاب و انکاری ندارد. در آینده نیز مقابری تخریب می‌شود. اما حال که بعد از سال‌ها جسد مومیایی رضاشاه در همان حوالی یافت شده چرا با سنگ قبری ساده در جای خود قرار نمی‌گیرد؟ البته پاسخ روشن است. عملکرد نظام ج.ا به گونه‌ای بوده که حضرات بیم دارند مردم چنان برای تشرّف به قبر شاه پهلوی هجوم ببرند که زیارت مشاهد متبرکه تحت الشعاع واقع شود.

https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
🔸تبریک نوروزی 
🔸با تضمین شعر قطران تبریزی

ز فرّ ایزدی ۱ ارچه نشان نمانده کنون
اگرچه بر تن دین گشته پوستین، وارون ۲

وگرچه نیست به احکامِ عالِمِ تنجیم ۳
چهارشنبه و نوروز را قِران، میمون ۴

سخن نگویَمَت اینک مگر ز صبحِ امید
که بَثّ شِکوه ۵ ندارد به نوبهار شگون

به ماه صوم، سرِ فروَدین ز کَتمِ ۶ زمان
هزار و چارصد و سه قدم نهاد برون

هزارسال ازین پیش کس به ارث نهاد
اواسط سدۀ چارُم این سه گوهرگون ۷:

"همیشه تا مَهِ نیسان ۸ بِه آید از تشرین ۹
همیشه تا مَهِ تشرین خوش آید از کانون
۱۰

خجسته بادت نوروز و روزه و هموار
۱۱
هزار روزه و نوروز بگذران ایدون
۱۲

یکی به توبه و طاعت به عهد پیغمبر
یکی به رامش و رادی
۱۳ به رسم افریدون ۱۴"

🔹توضیحات:
1. پادشاهان به فرّ ایزدی و روشنی جان و پاکی تن و بزرگی اصل و دولت که در خاندان ایشان در قدیم الایام بوده باشد پادشاهی توانند کرد. (مناهج اللطالبین، علاء قزوینی)
2. مقتبس از گفتار امام علی (ع) است: و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. ترجمه: و اسلام پوستین باژگونه پوشد. (نهج البلاغه، ترجمۀ سید جعفر شهیدی، ص 102) 
3. تنجیم: به نجوم حکم کردن (تاج المصادر زوزنی)، وقت و ستاره‌شناسی کردن (منتهی الارب)
4. در کتب مختلفی مشابه این عبارات آمده است:
اگر نوروز چهارشنبه باشد ...سیل‌ها بسیار بود، و احوال سلاطین متغیر بود و گاه‌گاه ظلم به رعیت برسد، و رعایا بر سلطان عاصی شوند و کِهتران بر مِهتران کینه پیدا نمایند، و بعضی ‌از میوه‌ها را آفت برسد. 
اگر نوروز چهارشنبه باشد... علما و اهل‌ صلاح را نیک نبود و ایشان را غم و کدورت بود و با یکدیگر کینه و حسد برند و فوت بعضی‌ از مشاهیر ایشان باشد.
..دلیل بود بر آن‌که سال فتنه و تشویش و حرب و مصاف و جنگ بسیار بود، و نرخ‌ها گران باشد، و بیماری مردم بیش‌تر از گرمی باشد، و درد گلو پر بود. (مفاتیح الارزاق، ج 1، ص 122)

و نیز جعفر شهری از باورهای کهن چنین گزارش می‌کند:
اگر اول نوروز چهارشنبه باشد خدواند آن سال ستارۀ عطارد باشد. دلالت کند که در آن سال فتنه و آشوب زیاد باشد و ارسال مراسلات خصمانه و اعزام رسول و رسل تهدیدآمیز بسیار افتد و نرخ‌ها گران، اما جو و گندم و ارزن و ماش و باقلا و عدس و برنج و کنجد بسیار تحصیل شود و درد و اندیشه و وهم و بیماری زیاد باشد و درد سینه و گلو فراوان شود و بلاد طبرستان را آشوب و کودکان را بدحالی باشد و احتکار و قحطی و تنگی پدید آید و دل‌های مردم پر غم و تشویش و ترس و بیم طبقات زیاد باشد و قراردادهای بدعاقبت امضا شود... (طهران قدیم، ج 4، ص 53)
5. بث شکوه: بث الشکوی؛ آشکار کردن گله و شکایت. درد دل کردن.
6. کتم: اختفا و پوشیدگی.
7. گوهرگون: مانند گوهر. گران‌بها. هزار و چارصد و سه در این بیت به تفکیک آمده الا اینکه صد را به صاد و سده را به سین می‌نویسند.
8. ماه نیسان ماه هفتم از ماه‌های سریانی و ماه دوم بهار است. 
9. تشرین نام دو ماه است از ماه‌های رومی.  (منتهی الارب) تشرین اول و آخر ماه دوم و سوم پاییز (السامی فی الاسامی).
10. کانون اول و آخر دو ماه زمستانی که سرما در آن ظاهر گردد. (رک: حاشیۀ برهان قاطع) 
11. هموار: همواره، همیشه.
12. ایدون: اینچنین.
13. رامش: سرود و آواز و عیش و طرب. رادی: سخاوت و جوانمردی. 
14. افریدون: فریدون. نسبت نوروز علاوه بر جمشید به فریدون نیز کمابیش در متون کهن دیده شده است. چنانکه طالب آملی در غزلی می‌گوید:

دریغ کاش فریدون درین زمان بودی
که در زمان تو دیدی زمان زمان نوروز (کلیات طالب آملی، ص 614)

و نیز در قصیده‌ای در همین زمین:

دواسبه تاخت ز یک‌ساله ره که زود رسد
به بزم عیش فریدونِ جم‌نشان نوروز (همان، ص 1016)

سلطان سلاطین عجم جشن نوروزی را به آیین فریدون و جم به سر رسانید. (فارسنامۀ ناصری، ج 1، ص 796)

عبدالحسین زرّین‌کوب در این باره می‌نویسد:
...بنای نوروز تجسم یک جنگ اسطوره‌ای بین نور و ظلمت باید بوده باشد و منجر به مقهور شدن دیو به وسیلۀ جمشید که یک نمونۀ اولین انسان ایزدی‌شده است. یک روایت کهنۀ دیگر اولین نوروز را مربوط به غلبۀ فریدون پادشاه افسانه‌ای و پهلوان ایزدی بر ضحاک اژدها نشان می‌دهد... (نقش بر آب، ص 450)
15. سه بیت اخیر از قطران تبریزی است. (به تصحیح محمد نخجوانی، ص 332)

http://www.tg-me.com/Anjomanara
🔸سه دیدار
خاطراتی از شعر و شور جوانی در محفلی رمضانی

اگرچه پیشتر در همین کانال به تفاریق از سه دیدارم با رهبری در ۱۵ رمضان یاد کردم با خود گفتم یک بار هم که شده به اجمال این هر سه دیدار را نه با ادعای مضحک ثبت در تاریخ که برای دل خودم و تنی چند از دوستان گزارش کنم. تفصیلش بماند برای بعد.

🔸دیدار اوّل، سال ۸۰:
جوانی بیست و دو ساله بودم. برحسب اتفاق به آن مجلس راه یافتم و قصیده‌ای در هشتاد بیت خواندم. با این سرآغاز:

رسید ماه صیام از پی تجلّی یار
شتاب کن که تجلّی نمی‌شود تکرار

جمال حضرت سبحان چنان نمودار است
که بی‌محل شده خود فانظروا الی الآثار

تنها چند بیتی از ابیات اصلی آن نقل می‌کنم:

ايا عزيز اميرا، سپهر منزلتا
مرا ببخش كه تصديع می‌دهم بسيار

قصيده كارِ هوس‌پيشگان بود، آری
ولی نه زان كه رساند حقی به استحضار

من از قبيلۀ عشقم، وظيفه‌ام غزل است
مرا به مشغلۀ بوالهوس نباشد كار

ولی چه چاره كنم روزگار جور و جفاست
غزل نيارد تابِ حديثِ شِكوه‌مدار

به حقّ ماه مبارك ببخش بر من اگر
مكرّرات عزيزان نمی‌كنم تكرار

نمی‌توانم با حضرتت سخن گفتن
از اعتدال بهار و شكنج طرّة يار

مرا دلی‌ست بس آزرده، پر ز خون، افگار
مرا دلی‌ست بس آزرده از صغار و كبار

مرا دلی‌ست همه خون ز دين‌فروشی شيخ
مرا دلی‌ست همه خون ز فسق سبحه‌شمار

مرا دلی‌ست همه كينه از جناح يمين
مرا دلی‌ست همه نفرت از جناح يسار

ز بی‌مروّتی شحنگان رشوه‌ستان
ز بی‌عدالتی قاضيان دعوی‌دار

ز كبر مفتی پرمدّعای كوته‌فكر
ز خبط محتسب بدسگال كج‌رفتار

ز بی‌حسابی اهل فساد در خلوت
ز بی‌شماری اهل صلاح در انظار

ز بی‌حيايی ارباب وعده‌های دروغ
ز بی‌لياقتی عاملان كارگزار

هزار دعوی امّا نه يك جو انديشه
هزار حرف و‌ليكن نه يك قدم رفتار

سخن هميشه از او دل ولی پر از من و ما
سخن مدام ز دين ليك بندۀ دينار

نمی‌رود به فلك زين حوادث الّا آه
نمی‌رسد به كسان زين قبيله جز آزار

اگر حقيقت دين است اين نباشد دور
كه خلق جمله ببندند بر كمر زنّار...الی آخر

آقای خامنه‌ای در پایان شعرخوانی من در حضور شاعران و گویا خلاف انتظار جمع تفقد بسیار کرد و بعد از جلسه هم در خصوص نگارنده به "فامیل نزدیک" سفارش‌ها فرمود. به طوری که چند روز بعد فامیل نزدیک تماس گرفت و دعوت کرد و جلسۀ گزینش نامحسوسی ترتیب داد (با حضور همسرش) و از سیگارکشیدن و ورزش‌کردن و دوستان من پرسید... باری، حکایت آن جلسه را روزی به تفصیل خواهم نوشت.

🔸دیدار دوم، سال ۸۲:
دو سال بعد البته دعوت شدم اما تا پایان مجلس نامم برای شعرخوانی اعلام نشد. ناچار در انتهای جلسه از جای برخاستم و از آقای خامنه‌ای خواستم حضور داشته باشند. ایشان لطف کرده نشستند و بالتبع دیگران هم. پس قصیده‌ای را که برخلاف قصیدۀ قبل مخاطبش "ساقی" بود، خواندم:

ساقيا وقفه روا نيست بگردان ساغر
كه بياراست فلك بهر دل از غم لشكر

آن‌چنان فوج مهيبی به دل آورده هجوم
كه به جز می نتواند كه بر او يافت ظفر

باده‌ام ده كه در اين معركۀ كفر و ريا
جرعه‌ای می ز دوصد كوثر و زمزم خوش‌تر

عالَم از اوست منافق نتوان زيست در آن
عمر از اوست مزوّر نتوان برد به سر

باده‌ام ده كه به مستی‌ست اگر راستی است
صبح صادق از شب نيست سيه‌مست مگر؟

باده‌ام ده كه دوام شب تار آن‌قدر است
كه دگر نيست مرا بيم خماریّ سحر

باده‌ام ده كه به مستيش دماغی سازم
همچو دامانِ اميرانِ قدر‌قدرت، ‌تر

سال‌ها پيش فرستاد حكيمی شاعر
نامه‌ای سوی پسر‌خواندۀ سلطان‌ سنجر

كای فلان بن فلانی كه چنينی و چنان
«تويی امروز جهان را بدلِ اسكندر

قصۀ اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنيدی ز سر رحم به ايشان بنگر

بر بزرگان زمانه شده خُردان سالار
بر كريمان جهان گشته لئيمان مهتر

بر درِ دونان احرار حزين و حيران
در كف رندان ابرار اسير و مضطر»

نيستم من گيرم سايۀ آن شاعر فحل
نيستی ليك تو ساقی ز سلاطين كمتر

به كرامات تو آزاد شود صد بنده
به خرابات تو آباد شود صد كشور

من ولی از تو نه سامان خراسان خواهم
كه نه تنهاست بدان‌جا دمِ احرار هدر

در همه ايران احراركشی محمود است
در همه عالم ابرار‌ستيزی‌ست هنر

نه فقط اهل زمين دشمن اين طايفه‌اند
كه فلك نيز همی گردد بر اين محور

قول خاقانی در معذرت از شروانشاه
با چنو از خط ترساست فلك كژروتر

هم از اين كژ‌رَفتاری‌ست كه حافظ در فارس
گاه و بيگاه فغان می‌كند از سوز جگر

«معرفت نيست در اين قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خريدار دگر»

اف بر این مردم آزاده‌کش سفله‌پرست
تف بر این زاویۀ زانیۀ دون‌پرور

معرفت را نه كسی فاتحه خواند به مزار
مهر را كس به عيادت نرود بر بستر

ادامه👇
👆

مُرد ايثار و رمق نيست كنون در انفاق
شفقت رفت و مداراست مهيّای سفر

همه مدّاح محمّد، همه وصّاف علی
ليك دلبستۀ دنيا و پرستندۀ زر

زير پا دارند حق را و شريعت برپا
زير سر دارند صد فتنه و مصحف بر سر

به زبان پيشتر از عيسی مريم رفته
به نهان در وحل افتاده فروتر از خر

هر يكی باطن بوجهل و به ظاهر احمد
هر يكی ثانی حجّاج و به دعوی حيدر

اينك از بهر حسين‌اند حزين و گريان
آزمون چون رسد امّا ز يزيدند بتر

همه هنگام ستم‌سوزی مظلومان، كور
همه در وقت تمنّای تهيدستان، كر

بتر از امّت نوح‌اند ولی كو طوفان؟
بتر از عاد و ثمودند ولی كو صرصر؟

ساقيا باده بياور كه فراموش كنم
قصّۀ بخت سياه خود و احوال بشر

باده‌ام ده كه بشويم ز دل آشوب جهان
باده‌ام ده كه بنوشم عوض خون جگر

گفت: می‌آيد تا عشق بگيرد پاداش
گفت: می‌آيد تا ظلم ببيند كيفر

گفت: می‌آيد و غم می‌برد از خاطر ما
ساقيا باده بياور كه ندارم باور

این بار هم آقای خامنه‌ای تحسین بسیار کرد و در پاسخ مرحوم احمد عزیزی که مرا فی المجلس به انکار امام زمان متهم کرده بود گفت: "نخیر، نخیر، نخیر، ایشان از دل پُردردش سخن می‌‌گوید". و بعد از جلسه نیز رو به بنده گفت: "آقاجون شما چرا اینقدر عصبانی هستی؟" و در آغوشم گرفت و بوسید و به زعم خودش دلجویی کرد. باز بعد از یکی دو روز از جایی تماس گرفتند و دعوت کردند و رفتم و از هر دری سخن گفتیم و... سال‌ها گذشت تا دانستم آن همه سراب بود و تنها برای فروکش‌کردن عصبانیت امثال من.

🔸دیدار سوم، سال ۸۶:
سال ۸۶ یک‌دو شب قبل از پانزده رمضان خدمت مرحوم استاد مظاهر مصفا رسیده بودم و شعری در اقتفاء قصیدۀ "هیچ"، بی‌اطلاع ایشان نوشتم. همان را در حضور آقای خامنه‌ای و اصحابش که جملگی در جریان طرد محترمانۀ مصفا از دانشگاه بودند، خواندم:

گفتی ز شهر هرگزم از روزگار هيچ
من ليك چون نهم همه را در كنار هيچ

گردون به كام چون تو نگرديده هيچ‌گاه
نفرين به گردشی كه بود بر مدار هيچ

يك چون تو را خرد نهد اندر شمار الف
الف از معاندان تو را در شمار هيچ

كس نيست بدسگال تو در عالم وجود
با من بگو چگونه بسنجم عيار هيچ

تو عندليب خلدی و اين خرتبارها
در ضرطه و نهيق در اين مرغزار هيچ

حمّال پر‌افادۀ اوراق باطل‌ا‌ند
مثل حمارِ لاغرِ بر دوش بار هيچ

كلبند و در قبال يكی استخوان پوك
دشنام‌گوی نيكی و مدحت‌نگار هيچ

من بندۀ توام كه امام تواضعی
نی بندۀ تكبّر پروردگار هيچ

كار تو كار حافظ و خيّام و مولوی‌ست
ملّاست آنكه هست سرش گرم كار هيچ

هرگز نمی‌رسد به دو پای پياده‌ات
تا روز حشر اگرچه بتازد سوار هيچ

فخر زبان طوس و ری و اصفهان تويی
بی‌تو جماعت‌اند همه پاسدار هيچ

سير خزانِ باغِ مصفّا بلا خلاف
صدبار خوشتر است مرا از بهار هيچ

باز هم استقبال گرم کردند و تشویق و تحسین. اما مدیران و دست اندرکاران برنامه به شدت از من شاکی بودند و می‌گفتند "حضرت آقا قصه را همچون دفعات پیش جمع کرد".

🔸قطعۀ تبرّی، سال ۸۷:
و اما با وجود آنچه نقل شد کسی خبر آورد که فامیل نزدیک در جایی گفته "آقای موسوی طبری در جلسۀ امسال، قصیده‌ای در مدح حضرت آقا خواند و آقا خوشش نیامد و ضایعش کرد."
صورت کامل هر سه قصیده‌ای که بنده در آن محفل خواندم (و خلاصۀ آن را از نظر گذراندید) هم چاپ شده و هم فیلمش موجود است (اگرچه گویا در ردیف محرمانه و مجرمانه است). آن کسی که قصیده در ثنای حضرت ایشان گفته و خوانده بود شخص دیگری بود که وجه اشتراکش با نگارنده فقط و فقط علاقه به قالب قصیده می‌نمود. به هرحال در پاسخ فامیلِ نزدیک نوشتم:

شنيدم كه فرموده شيخی به شابی
كه من بنده مدح فلان هم ‌نويسم

سزاوار باشد كزين ناسزايش
تبرّا ز امثال "بیغم" نويسم

بود مدح اعلی به نزد من اسفل
از آن هجو و هزلی كه درهم نويسم

اگرچه معمّم‌تبارم من امّا
نه آنم كه مدح معمّم نويسم

حسين است جدّ من و خود نزيبد
كه جز در هوای محرّم نويسم

مگر در پی نام احمد نشاید
که صلّی علیه و سلّم نویسم

چو احثوا التّراب است در گوش جانم
نَمی را چه وجهی‌ست تا يَم نويسم

چرا مدح ارباب قدرت كنم سر
كه هر سست را سخت و محكم نويسم

مسلّم‌ترين را مشكّك شمارم
مشكّك‌ترين را مسلّم نويسم

كمِ دوستان را فراوان نگارم
فراوانِ بيگانه را كم نويسم

كه ممدوح خود را به جنّت فرستم
جز او را به قعر جهنّم نويسم

بُزَشم تنِ خلق یک لاقبا را
خوشايند ايشان بريشم نويسم

رهی را كه مطلوب حضرت نباشد
اگر راست، پر‌پيچ و پر‌خم نويسم

منم سبطِ چون مصطفی و نشاید
که از بهر دینار و درهم نویسم


از آن پس دیگر هرگز در محفل پانزده رمضان حاضر نشدم؛ خصوصاً بعد از وقایع ۸۸. خدا عاقبت همۀ ما را ختم به خیر کند.


https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر وقت توانستید این تعداد نمازگزار در پارک قیطریه جمع کنید (که محال است بتوانید) آن وقت مسجد بسازید. اینجا تنها پارک کوچکی در یکی از محلات استانبول است که محله مذهبی هم به شمار نمی‌رود. از قدیم اینجا مسجدی بوده که در حال بازسازی است و با اینکه چادر بزرگی به جایش زده‌اند، تعدد نمازگزاران بیش از گنجایش چادر است و نمازگزاران در سرمای زمستان و گرمای تابستان در فضای باز نماز می‌خوانند.
🔸سرتاسر پارک قیطریه را مسجد بسازید

دیروز مهرداد فرهمند در واکنش به برنامۀ احداث مسجد در پارک قیطریه ذیل تصویری از نماز جماعت مردم ترکیه در پارکی (در استانبول) یادداشتی نوشته و گفته "هر وقت اینقدر نمازگزار جمع کردید آن‌جا مسجد بسازید."
به این می‌گویند حرف حساب. به نظرم تمامِ سخن و سخنِ تمام همین است. اگرچه دوست فاضل و محققم دکتر حسن حضرتی که تألیفاتش در حوزۀ تاریخ عثمانی شناخته شده است در گروهی تلگرامی بر این یادداشت حاشیه‌ای افزود که آن هم مفید است. عین نوشتۀ ایشان را جهت مزید فایده نقل می‌کنم:
"جالب است که مردم متدین و نه البته حزب اللهی استانبول هیچ علاقه‌ای به نمازگزاردن در مسجد باشکوهی که اردوغان در بلندترین قسمت استانبول ساخته و از همه جای شهر دیده می‌شود نشان نمی‌دهند و با کنایه از آن به مسجد رجب یاد می‌کنند. این مسجد عموماً محل رفت و آمد حکومتی‌هاست."

باری، دیشب با خود می‌اندیشیدم که چرا علی رغم توصیه‌های بسیار به قرآن و نماز و تقوی، در مذمّت مسجد و قاری و عالم دین اینقدر حکایت و روایت داریم؟ از جمله، این عباراتِ حضرت امیر (ع) که فرمود:

یأتی علی النّاس زمان لا یبقی فیه من القرآن الا رسمه ومن الإسلام الا اسمه. مساجدهم یومئذ عامرة من البناء خراب من الهدی. سکّانها و عمّارها شرّ اهل الارض. منهم تخرج الفتنة والیهم تأوی الخطیئة یردّون من شذّ عنها فیها. ویسوقون من تأخّر الیها...

مردم را روزگاری رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن. در آن روزگار بنای مسجدهای آنان از بنیان آبادان است و از رستگاری ویران. ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمین‌اند، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد. آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند، و آن که پس افتد به سویش برانند. (نهج البلاغه، ترجمۀ سیدجعفر شهیدی، ص 426)

اصلا خوب است باورمندان به اسلام در این شب‌ها از خود بپرسند حضرت امیر (ع) در زمان حیات خود چه تعداد مسجد ساخت؟ و چه مقدار از همت خود را صرف کارهای دیگر همچون آبادانی زمین کرد؟ چرا در روایات مربوط به غیبت و آخرالزمان بناست حضرت بیاید و این همه مسجد را ویران کند؟ و چرا مقرر نیست که مسجد بسازد؟ چرا در دولت انقلابی و اسلامی از وزیر بهداشت و آموزش و پرورش گرفته تا شهردار تهران و حومه همه با هم مسابقۀ احداث مسجد و نمازخانه گذاشته‌اند؟ نمازگزار کو؟ این وضع مصداق آن مثل معروف است که "آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی".
البته آقایان دغدغۀ نمازگزار ندارند و نیِّت‌شان از این کار روشن است. نماینده‌ای گفت: ساختن مسجد در قیطریه تیری است در چشم دشمنان. علناً می‌گویند برای دشمنی و روکم‌کنی می‌خواهند مسجد بسازند نه برای نیایش و رضای خدا. لذا کاری به رونق و کسادی آن هم ندارند.
بسازید. تمام قیطریه را مسجد بسازید. مجموعه‌مساجد زنجیره‌ای چشمِ‌دشمن‌کورکُنِ جیبِ‌رفیق‌پُرکن.
حالا می‌فهمیم که چرا اینقدر در متون کهن ما در مذمّت مسجد سخن گفته‌اند. فرقی هم نمی‌کند. عارف و ذاکر و فقیه و شاعر جملگی در شِکوه از مسجد و اهل مسجد داد سخن داده‌اند. مثلا سنایی غزنوی که گویا با جمعی شبیه همین دسته‌جات آماده برای اعزام به غزّه مواجه بوده، گفته است:

ننگ این مسجدپرستان را درِ دیگر زنیم
چون که مسجد لافگه شد قبله را ویران کنیم

شاید بگویید سنایی، عارف که نه، صوفی بود، یا شافعی که نه، حنفی بود... چه می‌دانم؟ یک وجهی برای تکذیبش بتراشید، با صغیر اصفهانی که ذاکر اهل بیت و مرثیه‌خوان خاندان بوده چه می‌کنید:

ببخش ای شیخ ما را گر برون رفتیم از مسجد
ز مسجد آنچه می‌جستیم در میخانه پیدا شد

لابد خواهید گفت "این که تکلیفش روشن است، نامش صغیر است"، آن وقت با خمینی کبیر چه خواهید کرد؟

در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

تازه این اندازه مذمّت "مسجد و تظاهر به دیانت" از سوی متدینین زمانی بود که مساجد غالباً با سرمایۀ مردم پاکدل و مستضعف یا با هزینۀ فردی زحمت‌کش و متمکّن که مال حلال اندوخته بود بنا می‌شد چه رسد به اینکه ساختش بی اطلاع و رضایت از جیب خلق بی‌نوا باشد و محلّش در جایی که خلاف نیّت واقف است و در نهایت هم برای احداثش ناچار به حذف یا قطع چندین درخت (یا به چشم باریک‌بین فلانی؛ نهال) باشند. راستی سعدی چه خوب گفته:

رعیت چو بیخ‌اند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت

مکُن تا توانی دلِ خلق ریش
وگر می‌کُنی، می‌کَنی بیخ خویش



https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
🔸بی‌عنوان و بی‌غرض

دیشب یا پریشب بود که مجری برنامه‌ای تلویزیونی خطاب به بعضی مخالفان ج.ا گفت: "چرا از اسراییل دفاع می‌کنید؟ شما می‌توانید با اسراییل و جمهوری اسلامی هر دو مخالف باشید."
راستش این جمله‌ به دلم نشست. به طوری که پس از هفته‌ها شوق نوشتن را در من زنده کرد. کلمۀ "می‌توانید" در عبارتِ فوق، گواهی است بر قبول نقاط مشترکی که در عین تقابل میان دو مقوله، انکارناپذیر است و به یک چشم در آن نگریستن و از ناروایی‌های هر دو تبرِّی‌جُستن را ممکن می‌سازد.

خصوصاً متدیّنان و متشیّعان باید هشیار باشند که ائمه (ع) در طول حیات مبارکشان بارها در اطراف خود شاهد حضور کسانی بودند که می‌خواستند دمار از روزگار ظالمان و غاصبان عهد درآورند و از جانب مقتولی، مظلومی، مغبونی، انتقام بگیرند. طرف مقابل هم جدّاً باطل و ظالم بود. سلوک امامان به شیعیان می‌آموخت چطور می‌توان هم برای مظلوم دل سوزاند و هم از صدماتی که به ظالم می‌رسد شاد و خرسند بود و هم با قیام‌کنندگان مدّعی اقامۀ حق همراهی نکرد. به نظرم امروز هم مسائل بسیار پیچیده است و لاجرم نباید ساده‌انگارانه عمل کرد. باید با مظلوم همدل بود و به حقانیتش اذعان کرد. از ضرباتی که به ظالم وارد می‌شود شادمان شد و در عین حال با هیاهوی مدّعیان مبارزه با ظلم همراهی نکرد چرا که نیّت‌ ناصاف‌شان افزودنی‌های مجاز و غیر مجاز کم ندارد.

چند هفته است که آسمان را به زمین دوخته‌اند که چنین و چنان کردیم. عصای موسی افکندیم و سحر سامری را باطل کردیم. البته که به یک اعتبار عملشان را جز به اعجاز تعبیر نتوان کرد. بسیار دشوار و قریب به ناممکن است صدها موشک و پهپاد هواکردن و خون از دماغ کسی نریختن. با این حال امثال بنده به سهم خود همچون کودکان غزه شاد شدند. اگرچه صدام ملعون که سی سال پیش در جریان اشغال کویت بیش از چهل موشک به اسرائیل زد، چند صد اسرائیلی را کشت و مجروح کرد و به صدها ساختمان‌ آسیب جدّی رساند. در واقع عملیات وعدۀ صادق ج.ا مصداق طنزآمیز این ضرب المثل بود که:

اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرّد رگی تا نخواهد خدای

نمی‌خواهم بگویم به گفتۀ خودشان با اطلاع شیطان بزرگ این سکانس اجرا شد و حضرات هنوز مشغول به تفاخرند. این به خودشان مربوط است. اما به این واسطه خود را صادق الوعد نامیدن واقعاً خجالت‌آور است. کدام صدق؟ گیرم که یک بار آن هم در نسبت با دشمن به وعده عمل کردید، در نسبت با ملت چه؟ هزار شبانه‌روز از روی کارآوردن دولت خودی و مطیع و هماهنگ می‌گذرد. از وعده‌های ارتقاء ارزش پول ملی و ساخت میلیونی مسکن و اشتغال جوانان و مهار تورم به کدام یک وفا کردید که خود را صادق الوعد می‌خوانید.

حاکمی مستقر به طهران بود
تربیت‌یافته به مشهد و قم

صادق الوعد بود با دشمن
کاذب الوعد بود با مردم

دیگر باید فهمیده باشید که اگر تمام تل آویو را با خاک یکسان کنید ملت ایران (منهای عده‌ای که غالباً مزدبگیر حکومت‌اند) تره هم برای شما خُرد نمی‌کنند. پس جمع کنید این بساط را. تشت رسوایی‌تان از بام فلک افتاده است. فرقه‌ای ساخته‌اید و هر نفله‌ و نجاستی را که زیر پرچم شما سینه بزند ارج می‌نهید؛ از آخوند زمین‌خوار و مدیر لواط‌کار گرفته تا رزمندۀ زرسالار و هواخواه پورن‌استار. جوانی را به جرم خواندن چند سطرِ اعتراضی حکم اعدام می‌دهید و فساد معظمی چون چای دبش را فسادنمایی می‌خوانید. دختر نوجوان این سرزمین را به جرم نداشتن روسری بازداشت می‌کنید و معروفه‌ای را با افتخار در پایتخت ام القراء اسلام پذیرا می‌شوید.

تا که دیدم عکس آن مه‌پاره را در سایت‌ها
آفرین گفتم بر استعداد "ویتنی رایت"‌ها

کس چو ایشان جبهۀ اهل ولا را یار نیست
ناصری دین شما را به ز پورن استار نیست

کیست که نداند روسری برای شما نشانۀ حیات حکومت و تثبیت قدرت است وگرنه از منظر شرع پوشیده‌نبودن یک وجب موی زن با تمام آن، چه تفاوتی دارد؟

دوستی می‌گفت: "چرا بیهوده و بی‌حاصل می‌نویسی؟ این حرف‌ها از جانب امثال تو بغض و عداوت تلقی می‌شود و بس." حرفی نیست. لااقل گزارش‌های مراکز حکومتی را بخوانید. آمار مهاجرت‌ها، فسادها، خودکشی‌ها، اعتیادها، دین‌گریزی‌ها و بی‌خانمانی‌ها را...
همین چند روز پیش معاون شرکت عمران شهرهای جدید گفت: "تا پنج دهک از جامعه، نه توانِ خریدِ خانه که حتی توان اجارۀ مسکن را هم ندارند. در مسکن مهر افرادی هستند که از پرداخت پول شارژ ساختمان ناتوانند. یعنی با مردمی مواجه هستیم که حتی اگر مسکن‌شان را تأمین کنیم توان نگهداری از آن را ندارند."
می‌دانید شارژ چیست؟ هزینۀ همان آب و برقی که بنا بود رایگان به مردم بدهید. به هرحال تا اینجای کار باید گفت:

ای آنکه به خطبه‌ات نبرد آسان است
خلقی به زر و سیم تو در فرمان است

آن را که تو با خاک برابر کردی
حیفا و تل آویو نه، بَل ایران است

https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
🔸احتراز از تشبّه به یهود؟

ظاهراً کمیسیون اجتماعی مجلس بالاخره تعطیلی شنبه‌ در عوض پنجشنبه‌ را مقرون به صواب تشخیص داد. لذا رغم همۀ اختلاف نظرها، در صورت تصویب در صحن علنی مجلس و شورای نگهبان، این طرح به زودی اجرا خواهد شد.

عمدۀ مخالفت‌ها ناظر به اجتناب از تشبّه به یهود است. آقایان می‌گویند چون یهودی‌ها شنبه تعطیل‌اند ما نباید باشیم. می‌گویند مسأله تمدنی و فرهنگی است. در مقابل، موافقان اعلام نگرانی می‌کنند که با تعطیلی پنجشنبه چهار روز در هفته از ارتباط با دنیا محروم می‌شویم چرا که غالب کشورها شنبه و یکشنبه تعطیل‌اند و ما پنجشنبه و جمعه. تنها سه روز مفید جهت ارتباط با سایر کشورها می‌ماند که برای اقتصاد ما زیان‌بار است.
این در حالی است که تقریبا تمام ممالک مسیحی و مسلمان هم شنبه را تعطیل کرده‌اند و مقصود موافقان طرح هماهنگی با قاطبۀ دول دنیاست نه آن کشور نصفه-نیمه که گاه بیم یا امیدِ زوالش می‌رود. اگرچه بدیهی است که تعطیلی یک روز در هفته آن هم شنبه ریشه در آیین یهود دارد و روایتی توراتی از آفرینش است.

بدان که ایام هفته که او را ایام الاسابیع خوانند عادت اهل شام و اهل مغرب بوده است که پیغامبران (ص) خبر دادند از اسبوع اول که عالم در او موجود شد و اندر توریت این معنی مذکور است. (گیهان‌شناخت، ص ۱۸۵)

کدام معنی؟ اینکه بنا بر روایت تورات در سِفر پیدایش خداوند عالم را در شش روز آفرید و روز هفتم استراحت کرد. در قرآن هم عبارتی مشابه دیده می‌شود: خلق السموات والارض فی ستة ایام (آیۀ ۳ سورۀ یونس) الّا اینکه از منظر اسلام خستگی و از پی آن نیاز به استراحت در خدا راه ندارد.
حالا چطور روز هفتم می‌شود شنبه؟ بخوانیم:

و عرب چون این سخن از جهودان می‌شنیدند در میان ایشان نیز عام شد و نام ایام هفته این است: یوم الاحد، الاثنین، الثلاثا، الاربعا، الخمیس، الجمعه، السّبت. (همان)

پس شنبه آخر هفته بوده است نه اوّل آن. چنانکه ابوریحان بیرونی هم در کتاب التفهیم می‌نویسد:
"چون روز یکشنبه اول روزهای هفته است از نخستین ساعات او آغاز کردند" (التفهیم، ص ۳۶۲)
در مأثورات ائمه (ع) هم (مثلا در مفاتیح الجنان، ملحقات صحیفۀ سجادیه) دیده شده که دعاهای هفته را از یکشنبه آغاز می‌کردند.
شاعران فارسی زبان ما نیز (مثل مسعود سعد و فضولی و دیگران) که دستور روزهای هفته را به نظم کشیده‌اند از یکشنبه شروع و به شنبه ختم کرده‌اند.
لابد خواهید گفت این دلیل نمی‌شود که شنبه تعطیل باشد.
عرض می‌کنیم بله، اما توجه داشته باشید که به یک اعتبار در گذشته جمعه هم تعطیل نبوده است. تعریف ما از تعطیلی امروز به کلی متفاوت است با گذشته.
مشهور است که پیامبر فرمود: "سَیِّدُ الایّام یَوم الجُمعَه" و برای این روز مناسکی در نظر گرفت که اهمّ آن گردهمایی مسلمانان است. در آیین یهود نیز برای شنبه (همان سبت یا شبّات) احکامی هست که به این قوم می‌گوید در این روز آشپزی، شستشو، شکار، آتش‌افروختن، نمک زدن به گوشت و... حرام است و یک یهودی معتقد از انجام این اعمال پرهیز می‌کند. در حالی که ما ایرانیان در روزهای تعطیل به احتمال قوی همۀ این کارها را صورت می‌دهیم و تعطیلی برای ما صرفاً به معنی انجام همین اعمال است.

مع هذا اگر به هر قیمتی بناست تشبّه به یهود صورت نبندد بهتر است همواره محاسن خود را بتراشیم و اَشکالی از دعا و تلاوت قرآن هم نداشته باشیم و کودکان خود را ختنه نکنیم و... چرا که منشأ همۀ این‌ها آیین یهود است.
نیاز به یادآوری نیست که چه مقدار از قرآن با عبارات و مفاهیم تورات مشترک است.
کاش کسی به این بزرگواران ماجرای صفیه همسر پیامبر را بگوید که وقتی از طعن دیگرهمسران پیامبر نسبت به خود غمگین بود و نزد ایشان از آنها به سبب فخرفروشی‌شان گله کرد، پیامبر به او گفت: به آنها بگو پدر من هارون و عمویم موسی بن عمران است.
کاش کسی به آن‌ها نهیب بزند که اگر می‌خواهید مثل بعضی یهودیان نباشید (نوشتم "بعضی" تا حساب یهودیان شریف و پاکدل و آزاده را جدا کنم) عوض این ادا و اطوارها خانه و کاشانۀ دیگران را مصادره نکنید. بی‌جهت شهروندان ایرانی را در کشور خودشان در خیابان بازداشت نکنید. با دروغ و دغل مردم داخل و خارج را فریب ندهید. خود را قوم برگزیده و محبوب خدا تصور نفرمایید. اینهاست که قبیح است و باید از آن اجتناب کرد وگرنه تعطیلی شنبه کراهتی ندارد که هیچ، به حال ملک و ملت مفید و بالتبع عملی خداپسندانه است.

ضمناً مگر شما نمی‌گفتید با یهودیت عداوت نداریم و مشکل ما با صهیونیسم است؟ خب، این فرصت و بهانه‌ای است تا صداقت خود را در این موضوع به همه نشان دهید. ممالک اسلامی هم که شنبه را تعطیل کرده‌اند. خود را به دست خویش کسی حبس می‌کند؟

البته اگر مراوده‌ای با جهان ندارید همان بهتر که درک کودکان را از این مصراع صائب و موارد مشابه در تاریخ مختل نسازید:

فکر شنبه تلخ دارد جمعۀ اطفال را

https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
🔸حماسۀ انتخابات مجلس

وزیر کشور در توییتی دور دوم انتخابات مجلس را "حماسه" خواند. بسیاری به او طعنه زدند که آخر چگونه می‌توان مشارکت ۸ درصدی در پایتخت را حماسه نامید؟ ضمن آنکه حجم قابل توجهی از این ۸ درصد، آراء باطله بوده است، به طوری که نماینده‌ای تنها با کسب ۲ درصد و اندی از آراء واجدین شرایط (تقریباً برابر با تعداد دست‌اندرکاران برگزاری انتخابات) بر مسند نمایندگی تهران تکیه زده است. شاید قیاس منطقیی نباشد اما درست عکس سال ۵۸ که ۹۸ درصد از مردم به جمهوری اسلامی رأی "آری" دادند اکنون پس از ۴۵ سال ۹۸ درصد از مردم دست کم به بعضی اشخاص "نه" گفتند و این خود به اعتباری "حماسه" نام تواند گرفت. فی الواقع طاعنانِ وزیر کشور، مغزِ سخنِ نغز او را درنیافته‌اند. مشهور است این لطیفه از عبید زاکانی که: شخصی هرچه تیر به سوی مرغی می‌انداخت خطا می‌رفت. رفیقش مرتّب می‌گفت: "احسنت". شخصِ تیرانداز آشفته شد و با عصبانیت به دوستش گفت: مرا مسخره می‌کنی؟ رفیقش گفت: نه والله. آن مرغ زیرک را تحسین می‌کنم. (نقل به مضمون)
حال به نظر می‌رسد افاضۀ اخیر جناب وزیر ناظر به عدم مشارکت نود و چند درصدی مردم پایتخت بوده است که الحق ستودنی است.

https://www.tg-me.com/پیاله | موسوی طبری/com.rezamousavitabari
2024/05/15 16:50:21
Back to Top
HTML Embed Code: